جنگ خروس، جنگ تیزیه و خون!

«جنگ خروس، جنگ تیزیه و خون». برای من که تصورم از جنگ خروس، همان تصور کودکانی بود که دست‌به‌سینه و یک‌لنگه‌پا به یکدیگر تنه می‌زدند تا بالاخره یکی بیفتد، این جمله «آقا رضا» کمی تکان‌دهنده بود.
پرس‌وجوکنان از بچه‌محل‌ها یکی را پیدا می‌کنم که در کار خروس است؛ مرد جوان عضلانی‌ای با قد متوسط و موهای کم‌پشت. او را در باشگاه بدنسازی ملاقات می‌کنم. اکبر، عشق خروس است، بیست‌تایی از آن‌ها را پشت بام خانه‌اش نگه می‌دارد‍ و بعضی را هم برای «جنگ» آماده می‌کند.
از او نشانیِ محل «گرو گیری» را می‌پرسم، قول می‌دهد یک روز جمعه مرا برای تماشا آن‌جا ببرد. اما تهیه گزارش و تصویربرداری را منوط به موافقت برگزارکننده جنگ می‌کند. شماره تلفنش را می‌دهد و می‌گوید اسمش رضاست. تأکید می‌کند که مرد سن‌دار و جاافتاده‌ای است و همه به او احترام می‌گذارند. می‌گوید او همه‌کاره «گرو» است و باید برای تصویربرداری از او اجازه بگیرم. با آقا رضا تماس می‌گیرم و طبیعتاً او با درخواستم موافقت نمی‌کند.
پشت تلفن محترمانه و با استدلال صحبت می‌کند؛ نشان می‌دهد منطقی است و سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندد! می‌گوید: «جنگ خروس تو ایران جرمه و رسانه‌ای کردنش هیچ فایده‌ای برای کسی نداره؛ جز اینکه فشار روی ما بیشتر میشه.»
سعی می‌کنم با کمی لفاظی، او را راضی کنم که به شرط ناشناس ماندن افراد و نام و نشان محل برگزاری جنگ، اجازه تصویربرداری بدهد، اما آقا رضا به حرف‌هایم گوش نمی‌دهد و در جواب می‌گوید: «اگه میخوای، از ما پیش‌کسوت‌تر و قدیمی‌تر تو این کار زیاده، برو اونا رو پیدا کن باهاشون حرف بزن». ترجیح می‌دهم به توصیه استاد گوش نکنم و اصرار می‌کنم که برای تماشای جنگ به محل بروم. می‌پذیرد و می‌گوید: «از همونا که بهت آشناییت دادن بپرس ببین جنگ کجاس؟ یه‌ روز بیا تماشا کن؛ اما عکس و فیلم به هیچ عنوان نمی‌گیری.»

طبق برنامه، اکبر هفته بعد خروس‌هایش را برای جنگ با خروس‌هایی که از شمال راهی تهرانند می‌برد، اما این هفته همراهی‌ام می‌کند. صبح جمعه با او قراری می‌گذارم و راهی می‌شویم. مقصد، حوالی شهریار.
کیلومترها از مرکز شهر دور شده‌ایم. در اطراف جاده فقط گاراژها و کارگاه‌های صنعتی است. بین آن همه، یک پرنده‌فروشی است که مرغ و خروس و اردک زنده می‌فروشد. محمد، بچه‌محلمان که او هم خروس‌باز است و ما را به محل گرو را می‌رساند، می‌گوید: «یادم بندازید برگشتنی یه اردک بخرم؛ خانومم می‌خواد فسنجون درست کنه.»
به محل جنگ نزدیک می‌شویم. آبادی به آخر رسیده و جاده خاکی شروع می‌شود. از میان دیوارهای کاه‌گلیِ ریخته و نریخته عبور می‌کنیم. تا چشم کار می‌کند زمین‌های کشاورزی در فصل بی‌زراعت این حوالی دیده‌ می‌شود. تصور می‌کنم به باغی یا باغچه‌ای می‌رویم و در زمینی خاکی حلقه می‌زنیم تا تماشاگر جنگ باشیم. اما بعد از آخرین پیچ به سوله کوچکی می‌رسیم که ده‌ها ماشین سواری – از پراید گرفته تا لندکروز – مقابل آن پارک شده‌اند.
قبل از داخل شدن باید ورودی بپردازیم؛ نفری ۱۰ هزار تومان. هنوز از محلی که خروس‌ها در آن می‌جنگند تصوری ندارم. با بازشدن درِ سوله جا می‌خورم. یک «رینگ» واقعی با سکوی تماشاگران که گرداگرد آن در چند ردیف ساخته شده است. تقریباً ۲۰۰ مرد تمام سکوهای سالن را پر کرده‌اند.
یک تیم چهار – پنج نفره خروس لاری‌ای را که برای جنگ تربیت شده‌، مهیای میدان نبرد می‌کنند. برای شروع این جنگ خون‌آلود، خارهای پلاستیکی مخصوصی را که سه تا چهار سانتی‌متر طول دارد با چسب پانسمان به ساق پای خروس‌ها محکم می‌کنند. خارهای تیزی که به مدد چاقوی صاحب خروس، تیزتر هم می‌شود. «دکتر» هم با آب‌قند و نخ‌وسوزن – همه تجهیزات پزشکی لازم – حاضر است.
پیش از آغاز جنگ، حاضران با صدای بلند از اطراف رینگ با هم گرو می‌بندند؛ یعنی شرط‌بندی سر برد یا باخت یکی از دو خروس. رقم‌ها از ۱۰۰ هزار تومان تا یکی – دو میلیون تومان می‌رسد. خروس‌بازها روی پولشان زیاد ریسک نمی‌کنند. ۲۰ جنگ در پیش است و این تازه اولی است. کسی که مایل به شرط‌بندی باشد، رقم پیشنهادی خود را با صدای بلند اعلام می‌کند. اگر کسی از گوشه‌ای دیگر بگوید «درسته» قراردادی نانوشته بین آن دو منعقد شده‌است؛ پیمانی که کسی جرأت شکستنش را ندارد!
با فرمان آقا رضا همه از داخل رینگ بیرون می‌روند و تنها خروس‌های جنگی قلدر می‌مانند. برخلاف میل آقا رضا دوربین موبایلم را آماده می‌کنم تا از لحظه‌های تماشایی جنگ تصویر بگیرم. باید مراقب باشم توجهش را جلب نکنم. او داور این میدان است و در گرماگرم جنگ تمام حواسش به خروس‌هاست، با وجود این به یکی دونفری که دور رینگ مشغول تصویربرداری‌اند تذکر می‌دهد که دوربینشان را پایین بیاورند و اخطار می‌دهد که فیلم‌ها را در گروه‌های تلگرامی منتشر نکنند. من هم شانسم را امتحان می‌کنم اما چند دقیقه بیشتر نگذشته که دستی آرام بر شانه‌ام می‌خورد: «داداش فیلم نگیر!». یکی از کارگران سوله است که این بار به تذکر شفاهی بسنده می‌کند و من ادامه‌ جنگ را مثل یک تماشاچی سربه‌زیر و مشتاق دنبال می‌کنم!
خروس‌ها به محض اینکه با هم روبرو می‌شوند حالت تهاجمی به خود می‌گیرند و حمله می‌کنند. بنا بر قاعده، خروس‌ها حدود ۴۵ دقیقه برای مبارزه زمان دارند و تیم‌ها چهار «وقتِ آب» هم دارند. در این فواصل مالک خروس و بعضی از کسانی که روی آن شرط بسته‌اند مشغول بخیه زخم‌ها و ماساژ دادن خروس می‌شوند. یکی خروس جنگجو را باد می‌زند و یکی با نی آب‌قند به حلقش می‌ریزد. دست آخر یک لُنگ خیس را می‌پیچانند و مثل سمبه تا انتهای حنجره خروس فرو می‌کنند تا پر و خون و چرک را بیرون بکشد و راند بعدی آغاز می‌شود.
جنگ اول یک تلفات دارد؛ خروس بی‌نوا از شدت ضرباتی که به ملاجش ‌می‌خورد، وسط جنگ از حال می‌رود و نقش زمین می‌شود. فضای سالن که تا چند دقیقه قبل محل رد و بدل شدن نرخ شرط‌بندی و تکرار لفظ «درسته» بود، ناگهان شد مثل استادیوم آزادی بعد از برد قرمز یا آبی؛ نیمی از جا پردیدند و فریاد شادی کشیدند، نیم دیگر آه حسرت. خروس پیروز هم از گزند در امان نبوده و با پرهای ریخته و انبوهی از زخم‌های ریز و درشت به آغوش صاحبش می‌رود و غرق بوسه می‌شود. روی دست بلندش می‌کنند و دور میدان می‌چرخانند. خروسی که چند نبرد را پیروزمندانه پشت سر گذاشته باشد اسم‌ورسم پیدا می‌کند و قیمتش چند برابر می‌شود.

گرو از ۱۰ صبح شروع می‌شود و گاهی تا ۱۰ شب هم ادامه پیدا می‌کند. اما بعد از گذشت یکی دو ساعت، اکبر اصرار می‌کند که برویم. بیرون سوله می‌گوید: «اعصابم خرد شد؛ اگه پول آورده بودم الان ۵۰۰ هزار برده بودم.»
سه‌نفری می‌نشینیم در پیکان‌وانت محمد و برمی‌گردیم. در راه هم بحث‌های کارشناسی بین اکبر و محمد برقرار است. محمد می‌گوید اصلاً از جنگ خروس خوشش نمی‌آید. در عین حال می‌گوید از بچگی با جوجه و مرغ و خروس عجین شده و در کنارش از راه فروش تخم مرغ و جوجه‌های لاری، به اندازه خرج نگهداری خروس‌هایش درآمد دارد. می‌گوید کار بی‌رحمانه‌ای است که بخاطر پول، خروس‌ها را به جان هم می‌اندازند که تا پای مرگ یکدیگر را بزنند؛ دلش برای خروس‌ها می‌سوزد. در راه برگشت، یک اردک زنده می‌خرد تا همسرش برای شام فسنجان درست کند.

خروس‌بازی، یک سرگرمی باستانی
خروس‌بازی تنها در شهرهای ایران نیست که طرفدارانی دارد. از فلیپین و ویتنام و تایلند در جنوب شرق آسیا گرفته تا اروپا و آمریکای مرکزی و ایالات متحده، خروس و خروس‌باز هست. البته در اغلب کشورها نیز این کار ممنوع است؛ در ایران به دلیل ممنوعیت شرط‌بندی و در اروپا و آمریکا به دلیل «منع خشونت علیه حیوانات.»
قدمت این بازی به یونان باستان هم می‌رسد. آورده‌اند که روزی «تمیستوکلس»، سردار آتنی، در گذری شاهد جنگ دو خروس شد و سربازان خود را به تماشا فراخواند تا از آن در نبرد با پارسیان مهاجم الهام گیرند؛ شاید تمدن غرب در امان بماند! یونانیان باستان جنگ خروس‌ها را ستایش می‌کردند در حالی که رومیان این کار را ناپسند می‌دانستند. با این حال گفته‌ می‌شود در شهر باستانی پمپی در ایتالیا خانه‌ای متعلق به قرن اول پس از میلاد هست که با کاشی‌های منقش به جنگ خروس‌ها آراسته شده است.
همچنین خروس‌بازی یکی از محبوب‌ترین بازی‌ها در انگلیس در قرون ۱۷ تا ۱۸ بوده است. جنگ خروس‌ها خیلی زود تبدیل به سرگرمی محبوب در میخانه‌های انگلیس و به همین ترتیب در آمریکای نوظهور شد. خروس‌بازها معتقدند میهن‌پرست سرشناسی چون «جرج واشینگتن» خود یه خروس‌باز بوده و «آبراهام لینکلن» که به صداقت شهرت داشت، جنگ خروس‌ها را داوری می‌کرد.
طرحی از جنگ خروس‌ها در لندن (۱۸۰۸)

آدم‌های «تقریباً معمولی»
حکایت آن‌ها که خروس‌بازی می‌کنند، حکایتی است تقریباً «معمولی»، مثل هر آدم دیگری که به چیزی عشق دارد، اینها هم عشق خروس دارند. به قول اکبر «هرکی با یه چیزی آرامش می‌گیره؛ یکی با کفتر، یکی با قناری … منم چون از بچگی بابام خروس نگه ‌می‌داشت علاقه داشتم؛ گرفتی چی شد؟»
به نظر خودشان داشتن خروس به اندازه نگهداری از مرغ عشق، معمولی است؛ «خروس چیزیه که اسمش بد نیست؛ همه نگه میدارن تو خیابون میابون.» در دنیایی که اکبر زندگی می‌کند اوضاع این طور به نظر می‌رسد. او در توصیف شدت و قدمت علاقه‌اش به خروس می‌گوید: «وقتی چشامو باز کردم، اول مرغ و خروس دیدم بعد ننه بابامو؛ اینطوری بهت بگم…»
به پشت‌بام خانه‌اش می‌رویم تا به بهانه دیدن خروس‌ها گپی بزنیم. روی بام روبرویی هم گنجه کبوترها پیداست، کمی آن‌طرف‌تر دو سگ، روی بام کناری هم چند مرغ و خروس. پس تصور او از «همه» بی‌پایه نیست.
پسر سه‌ساله‌اش به پشت‌بام می‌آید. او هم کاملاً با جوجه‌خروس‌های ۶۰ – ۷۰ سانتی‌متری بابا اُخت شده و اکبر به این می‌نازد. اصرار می‌کند که یکی را بغل کند تا «عمو» – یعنی من – ببیند!
برای خانواده‌اش این کار پذیرفته شده است و خودش می‌گوید گله‌ای از این بابت ندارند؛ «گفتن دنبال کارِ دیگه نرو؛ دنبال خلاف ملاف؛ ولی حیوون‌بازی بکن.» اکبر از بیست‌سالگی شرط‌بندی‌ می‌کند و می‌گوید در سال حداقل خروس‌هایش را در ۱۰ جنگ شرکت می‌دهد و تا به حال هم ضرر نکرده است. به قول خودش خروس‌ها «خرج خودشونو درمیارن. لاری دونه‌ای ۵۰ هزار تومن پول تخمشه. جوجه‌هایی که می‌کِشم می‌فروشم. جنگ‌منگ می‌بریم. بد نیست.»
او چندسالی است شغل دولتی دارد اما همچنان علایق خودش را از کشتی، بدنسازی، کوهنوردی تا خروس‌بازی و سگ‌بازی دنبال می‌کند. می‌گوید نزدیک ۱۰۰ کبوتر هم داشته که نگهداری آنها با خروس «جور در نمی‌اومد؛ مریضی می‌گرفتن. باید جاشونو سوا می‌کردی، منم جا نداشتم.» این شد که قید «کفتربازی» را که «اسمش بد دررفته» زد.
حالا با دقت و به طور حرفه‌ای از خروس‌هایش که بین یک تا پنج میلیون تومان قیمت دارند نگهداری می‌کند، به آنها واکسن می‌زند، قرص ضدانگل و انواع ویتامین می‌دهد و برای جنگ آماده‌شان می‌کند. می‌گوید نسل خروس‌هایش به ۲۰ سال پیش برمی‌گردد، این‌ها نوادگان خروس‌های پدرش هستند.
مشغول آب و دانه دادن به خروس‌ها می‌شود. یکی را بغل می‌کند و می‌گوید «این عشق منه» خروس محبوبش را در گنجه آهنی مخصوصی که برایشان درست کرده می‌گذارد و برایش آب و گندم و ذرت می‌ریزد.
او هم مثل هر خروس‌باز دیگری برای خروس‌هایش اسمی می‌گذارد که بر اساس ظاهر و رنگ پرهایشان انتخاب می‌شود: «طلایی، صابونی، تاج‌مرغ، قلم‌سبز…». جنگ خروس مثل هر جنگ دیگری تلفات دارد. خروس‌های اکبر هم از این قاعده مستثنی نیستند. او بیش از اینکه برای پولِ باخته ناراحت شود، دلش برای حیوان می‌سوزد؛ می‌گوید: «آدم یه ساله باهاشه. اگه مثلاً دو روز پیشم بود نه. ولی اینارو از جوجگی بزرگشون کردم خودم؛ بخاطر اون.»
این خروس‌های «سر و هیکل میزون» باید یک سال را رد کنند تا بتوانند وارد میدان شوند. درست از سیزده‌ماهگی. از شش ماهگی تا آن زمان، مثل یک ورزشکار حرفه‌ای تمریناتی را پشت سر می‌گذارند. دویدن روزانه، پرش، چرخش و هفته‌ای دوبار جنگ‌های تمرینی. اما به نظر یک خروس‌باز، اصالت و نژاد خروس مهمتر است: «تمرین سوا؛ اصل نژاده. خروسی که نژادش خرابه نیم ساعت می‌جنگه بعد فرار می‌کنه. نسل خروس‌های خودم بیست‌ساله دستمه، می‌دونم چیه. اینا می‌میرن ولی فرار نمی‌کنن.»
امثال اکبر از قیافه می‌فهمند یک خروس مرد جنگ است یا نه! به شگردهایش توجه می‌کنند. هر خروسی برای غلبه بر حریفش شگردهای خاص خود را دارد. به قول اکبر بعضی‌ها متخصص چشمند؛ «خروسی هم که کور بشه از دور میره بیرون.»
دور رینگ و وقت «میدان‌زدن» خروس هم برای یک خروس‌باز احساس ویژه‌ای دارد، وقتی جنگ خروس‌ها را تماشا می‌کند فکرش فقط آنجاست. اکبر می‌گوید: «قضیه حیثیتیه دیگه؛ مخصوصاً اگه جنگِ خودم باشه. میگم این جنگ کی تموم میشه، پیش صدنفر آبروی آدم نره.»در این محله فقط حضور چند خروس روی بام کوچک خانه اکبر نیست که جلب توجه می‌کند. از سر کوچه صدای خواندن خروس‌ها به گوش می‌رسد. می‌گوید از سه و چهار صبح می‌خوانند. می‌پرسم همسایه‌ها از این بابت گله‌ای ندارند؟ می‌گوید: «… میخوره کسی چیزی بگه!»
خروس‌بازها آدم‌هایی تقریباً معمولی‌اند. فقط گاهی شغل‌های نامعمولی دارند. شغل‌هایی که با عنوان سربسته «خلاف» از آنها یاد می‌شود. برای داشتن خروس‌های غیرمعمولی که گاهی قیمتشان به ۱۰ میلیون و بیشتر هم می‌رسد، درآمدهای غیرمعمولی هم لازم است. هرچند این شامل همه علاقه‌مندان نیست. دور رینگ و در جایگاه «تماشاگران» هم آدم‌های تقریباً معمولی زیادی حاضر می‌شوند؛ آن‌قدر معمولی که یک خبرنگار وسط آنها اصلاً جلب توجهی
نمی‌کند.

اشتراک گذاری این مطلب در :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اخبار روز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اشتراک گذاری این مطلب در :