«بچههایی که این وسط گم شدهاند، به زودی از باندهای بزرگ خلافکار و مافیا سردرمیآورند. البته امروزه عمده خریداران این کودکان کسانی هستند که بچهدار نمیشوند… من رقمهای مختلف دیدم. از ۱۵۰هزار تومان دیدم تا ۶۰ میلیون. خانوادهها این روزها بیشتر طالب دختر هستند و نمیدانند شناسنامه گرفتن برای بچه بیشناسنامه چه مکافاتی دارد.»
به گزارش ایسنا، مجله روبهرو نوشت: «متأسفانه گزارشها نشان میدهد خانمهای کارتنخواب به هنگام زایمان در برخی از بیمارستانهای جنوب و مرکز شهر و پس از به دنیا آمدن نوزاد با دریافت ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار تومان بچه خود را میفروشند.» این جمله از فاطمه دانشور که اوایل پاییز سال گذشته بر زبان راند، سروصدای زیادی به پا کرد. نهادهای مختلف او را دروغگو خواندند و از او خواستند حرفش را پس بگیرد اما کمی بعد مشخص شد اوضاع خرابتر از آن چیزی است که همه فکر میکردند. حالا بچهها از دروازه غار تا دره فرحزاد مثل سرنگ و شیشه و دوا خرید و فروش میشوند. بچههای معتاد، بچههای مریض و گرسنه پشت زنان کولی بسته میشوند و با دُز بالای قرص خوابآور صدایشان بریده میشود تا بشوند دستاویز گدایی. بچههای بخوری و خمار که در ازای یک سوت شیشه معاوضه میشوند و مادرانی که مادریشان پشت شیشه براق پایپ تمام میشود.فاطمه دانشور، رئیس کمیسیون اجتماعی شورای شهر تهران و مدیریت مرکز خیریه مهرآفرین از اولین کسانی است که درباره خرید و فروش کودکان اعلام عمومی کرد. او در گفتوگو با مجله روبهرو جزئیات خرید و فروش کودکان در تهران و خلأهای بزرگ نهادهای مربوطه را برمیشمارد که در ادامه میخوانید.
اول از همه میخواهم بدانم آیا آماری از کودکان در حال خرید و فروش در سطح شهر دارید؟ اصلا چطور با این معضل روبهرو شدید؟
هیچ آمار رسمی درباره خرید و فروش کودکان و نوزادان وجود ندارد. صرفا گزارشهایی که گاه و بیگاه به دست ما میرسد، میتواند به ترسیم عمق فاجعه کمک کند. سال گذشته که متوجه این پدیده شدیم، دیدیم که هیچ دستگاهی به طور سیستماتیک اصلا وارد این ماجرا نشده است. من هم آن زمان فرصتی نداشتم که با دستگاههای مختلف درباره ورودشان به این ماجرا صحبت کنم، چون زمانبر بود و فکر میکردم بهتر است با خیریه خودم شروع کنم؛ چرا که سیستم کارش را به خوبی میدانستم. از همان زمان لابیها را شروع و با دستگاههای مختلف رایزنی کردیم تا بتوانیم در بخشی از شهر کار کنیم و آن را به صورت پایلوت جلو ببریم. همزمان هم گزارشها را به دستگاههای مختلف بدهیم تا این مسئله از طریق دستگاههای متولی حل شود.
اولین دستگاهی که درباره این مسئله با آن صحبت کردید، کجا بود؟
در ابتدا موضوع را با وزارت بهداشت در میان گذاشتم و باید بگویم کمکهای مؤثرشان ستودنی بود. وزارت بهداشت نسبت به دیگر دستگاهها دغدغهمندتر بود و اجازه داد بیمارستانهای محل حضور زنان معتاد با ما وارد تعامل شود و در صورت مشاهده زنان معتادِ باردار با ما تماس بگیرند. در این مدت یعنی از آبان سال گذشته تا امروز حدود ۲۰۰ پرونده را شناسایی کردیم. در این پروندهها مادران معتاد عموما دوگانهمصرف هستند؛ یعنی شیشه پای ثابت مصرف مخدر است و در کنارش هروئین هم مصرف میکنند و بیشتر بچهها هم معتاد متولد میشوند. چیزی که بین این کودکان و مادران آنها مشترک است، نداشتن اوراق هویتی است. پدرِ فرزند نامشخص است و زن با یک نام در بیمارستان خودش را ثبت میکند و بچه متولد میشود و بعد از تولد هم کودک به مادر تحویل میشود. اینجا بعد از حضور ما تنها تفاوت ایجاد شده این بود که در هنگام ترخیص کودک آنها با ما تماس میگرفتند و ما بچه را ترخیص میکردیم اما بچه به مادر تحویل داده میشد.
سرنوشت این کودکان بعد از ترخیص چه میشود؟
ما وقتی مادر و کودک را ترخیص میکنیم مقصدهای آنها متفاوت است. درصد بسیاری از این کودکان به پاتوق بازمیگردند. پاتوق مکانی است که زندگی گروهی در آن جریان دارد و زنان و مردان بدون علقه فامیلی یا شرعی کنار هم زندگی میکنند و پدرِ بچه را هم نمیشود بین آنها شناسایی کرد. زندگی این افراد از طریق خردهفروشی مواد مخدر میگردد و در بهترین حالت شغل دستفروشی دارند. عدهای دیگر از این زنها هم کارتنخواب هستند و دوباره پس از زایمان به خیابان برمیگردند.
بعد از صحبت با مسئولان وزارت بهداشت چه اتفاقی افتاد؟
اولین گزارشی که به وزارت بهداشت اعلام کردیم و کارگروه تشکیل شد، در همان جلسات نتایج مشاهدات را میگفتیم. مهمترین چیزی که نگرانمان میکرد این بود که بیمارستانها یکی در میان بچه را برای سمزدایی نگه میداشتند، یعنی بچههایی را که معتاد بودند، بعضی بیمارستانها نگه میداشتند و بعضی دیگر ترخیص میکردند. کودک برای سمزدایی باید دوره سه تا پنج روزه را در بیمارستان بگذراند تا اثر مصرف مواد مادر در بدن او از بین برود. متأسفانه این برخوردِ سلیقهای نگرانکننده بود و ما منعکس کردیم. موضوع دیگر این بود که چرا کودک، باید تحویل مادری شود که اوراق هویتی ندارد و شرایط زندگی سختی دارد و نمیتواند از عهده نگهداری کودک بربیاید. در اکثر موارد کودک تحویل مادر میشد، مگر مواردی که مادر فرار میکرد. بعد از ترخیص به این شیوه و اعلام کردن به ما، مددکاران به صورت هفتگی به این بچهها سر میزدند و شیرخشک و پوشک میبردند و درِ پوشک و شیرخشک را باز میکردند تا به سر مادر نزند که آنها را بفروشد. از طرفی با مصرف شیرخشک از انتقال بیماریهای مادر مثل اچآیوی به کودک جلوگیری میکردیم. این تشخیص به موقع اچآیوی هم مشکل دیگر ما بود، چون بیمارستان از مادران و کودکان تست اچآیوی نمیگرفت. ما ۱۰ مددکار داشتیم که بعد از ترخیص مادران به طور دائم به خانواده و مادر سر میزدند. در ماههای دوم و سوم متوجه غیبت کودک در برخی خانوادهها میشدیم. از مادر توضیح میخواستیم و او توضیح قانعکنندهای نداشت. مثلا میگفت خانه مادرشوهرم است و ما دست برنمیداشتیم و دوباره هفته بعد سر میزدیم و باز هم جوابهای مشابه میگرفتیم. مادر باز هم توضیح قانعکنندهای نمیداد و این پیگیری ما چهار ماه طول میکشید. بین ۲۰۰ پروندهای که داشتیم حداقل ۲۰ مورد به این صورت برایمان پیش آمد و گزارش همه را به نیروی انتظامی دادیم تا بفهمیم چه بلایی سر این کودکان آمده است. از طرفی هم سرزدنهای هفتگی ما به این خانوادهها که زندگی پاتوقی داشتند یک مشکل بزرگ را روشن کرد. زنان باید از این پاتوقها دور میشدند و جایی هم برای نگهداری از آنها نبود. برای همین یک مسافرخانه را در تهران اجاره کردیم و کارتنخوابها را به آنجا منتقل میکردیم که زن حامله در خیابان نباشد. هزینه نگهداری این زنان هم ماهانه یکمیلیونو ۶۰۰ هزار تومان میشد و چارهای هم نداشتیم و باید تن میدادیم. یک خانه امنی هم سازمان بهزیستی نوید ساخت ولی در سیاست کلان هیچ حرفی درباره کودکان زده نشده است. از طرفی هم به خاطر این که در بهزیستی زنان به اجبار از کودکان جدا میشوند و کودکان را به شیرخوارگاه میفرستند، زنان خوف عجیبی از بهزیستی دارند اما این تمام ماجرا نبود … .
بعد چه اتفاقی افتاد؟
ما تیمهای شبگردی کمی راهاندازی کردیم، چون موضوع خیابان هرندی پیچیدهتر از آن چیزی بود که ما فکر میکردیم. وقتی وارد خیابان هرندی شدیم دیدیم که بچههای زیادی در این مدت به دنیا آمدهاند و بیمارستان مطابق قرار اصلا به ما خبر نداده! یعنی مسئولان بیمارستان هر وقت حوصله داشتند و سرشان خلوت بود به ما زنگ میزدند و به همین دلیل بچههای زیادی از دست ما در رفتهاند. در شبهایی که تیمهای داوطلب ما شبگردی میکردند، متوجه وجود شیرخوارها در خیابان میشدند. از طرفی ما در این شبگردیها موضوعات زیادی را دیدیم که به پلیس گزارش دادیم. مهمترین مسئله، گم شدن و غیبت کودکان سه، چهار ساله بود. عدهای از خانوادهها این غیبت را به پلیس گزارش داده و عده دیگری از غیبت کودک صرف نظر کرده بودند و برای ما عجیب بود که چطور ممکن است یک خانواده گم شدن کودکش را به پلیس اطلاع ندهد.
این کارها مگر وظیفه شماست خانم دانشور؟ به پلیس اطلاع نمیدادید؟
ما به پلیس گزارش میدادیم و آنها به ما کمک میکردند … . خب اینها باید نیروی شبگرد بگذارند که نگذاشتند. از طرفی در همه دستگاههای متولی باید متخصصان و مأموران شبگرد وجود داشته باشد که نیست. از طرف دیگر پلیس هم اگر بخواهد خانه به خانه بررسی کند، اوضاع کمی پیچیده میشود. آنها به پلیس اعتماد نمیکنند و باید کنشگر اجتماعی وارد شود. حتی مددکار اورژانس اجتماعی را راه نمیدهند. آنها از ماشین و لباس فرم مأموران اورژانس اجتماعی میترسند اما کنشگران را راه میدهند و با آنها حرف میزنند و آنها گزارشهای پرخطر را به مسئولان اطلاع میدهند.
چرا نباید مأموران اورژانس اجتماعی این توانایی و مهارت را برای ورود به این ماجرا داشته باشند؟
چیزی که من متوجه شدم این است که دستگاههای دولتی عمق مشکلات را نمیدانند؛ چرا که در کف جامعه حضور ندارند و این حضور نداشتن باعث میشود سیاستگذاریهایشان مناسب نباشد و مطابق تصوراتشان دست به سیاستگذاری بزنند. به هر حال واقعیت این است که ما ضعف اورژانس اجتماعی داریم و مواردی را که به اورژانس اجتماعی و تلفن ۱۲۳ معرفی میکنیم، آن قدر زمانبر است که عموما از آن صرف نظر میکنیم. آنها میخواهند با لباس فرم و ماشین مخصوص بروند و موضوع را بررسی کنند و حین بررسی موضوع، همه همسایهها خبردار شوند و خانواده فرار کند. تازه بعد از بررسی موضوع بروند و حکم قضائی بگیرند. شما شک نکنید مادر و پدری که قصد فروش دارند به کسی که لباس فرم دارد از قصد و غرضشان چیزی نمیگویند. بچههای دروازه غار به خوبی میدانند چطور میشود اورژانس اجتماعی را سر کار گذاشت و وقتی چند بار این مأموران به خانه آنها مراجعه کنند، آنها به سرعت منزلشان را عوض میکنند. از طرفی برخی قضاتی که حکم صادر میکنند خیلی مسائل را جدی نمیگیرند و شاید بد نباشد سیستم قضائی برای قضات، شبگردی بگذارد. آنها زندگی پاتوقی را درک نمیکنند و بارها حکم شده که حکم به سرپرستی مادر دادهاند. صحبت من این است که مسئله و مشکل را باید به خوبی درک کرد تا بتوان برای حل آن چارهای اندیشید. مثلا چندی پیش گزارشی از اهالی یکی از محلات تهران، مبنی بر شکنجه دو کودک به وسیله خانوادهشان به واحد مددکاری مهرآفرین رسید. ستایش و سینا، چهار و شش ساله دو کودکی بودند که بارها از پدر معتادشان کتک خورده بودند. ما تلاش کردیم از این کودکان حمایت کنیم. کمکهایی به خانواده صورت گرفت و حتی پیشنهاد شد ستایش و سینا به هزینه مؤسسه در مهدکودکی ثبتنام شوند و با سرویس رفتوآمد کنند تا در محیط خانه حضور نداشته باشند اما چند روز نگذشته بود که یکی از همسایهها تماس گرفت و گفت پدر بچهها قصد داشته آنها را از پنجره به خیابان پرت کند. گویا اورژانس اجتماعی با تماس همسایهها سر رسیده، مددکاران اورژانس به داخل خانه رفته، با پدر صحبت کرده و از او خواستهاند به کودکآزاری خود خاتمه دهد. سپس به آنها وقت مشاوره دادهاند. البته که پدر در جلسه مشاوره حاضر نشده و به شکنجه کودکان ادامه داده است. مددکاران مهرآفرین آثار کبودی و جای سوختگی با سیگار را روی دست و پای این دو کودک به وضوح مشاهده کردند. مدتی بعد همسایه یاد شده در تماسی دیگر خبر داد که گویا پدر قصد دارد بچههایش را به مبلغ ۱۰ میلیون تومان بفروشد. وقتی مشخص شد قضیه جدی است، مددکاران مهرآفرین با هماهنگی پایگاه ششم امنیت نیروی انتظامی وارد صحنه شدند و بچهها را زمانی که در حال فروش بودند و پدر قرارداد را امضا کرده بود و منتظر تحویل پول و سپس واگذاری کودک به خریدار بود، گرفتند. از آنجا که حکم عدم صلاحیت والدین احراز شده بود، ستایش و سینا به بهزیستی تحویل داده شدند. در این اقدام پدر و نامادری کودکان و زوج افغان که واسطه معامله بود و قرار بود پورسانت دریافت کنند نیز بازداشت شدند. در این باره هم مانند بسیاری موارد دیگر، اگر به عملکرد اورژانس اجتماعی و ارگانهای دولتی بسنده میشد، امروز سرنوشت آن دو کودک بیگناه، به دست قاچاقچیان و باندهای متکدی و خلافکار افتاده بود اما خوشبختانه با مداخله به موقع مهرآفرین از بروز یک فاجعه دیگر جلوگیری
شد.
آیا میشود گفت که ماجرای خرید و فروش کودکان وابسته به یک باند مافیا است؟
فکر میکنم خیلی زود به اینجا هم برسیم. بچههایی که این وسط گم شدهاند، به زودی از باندهای بزرگ خلافکار و مافیا سردرمیآورند. البته امروزه عمده خریداران این کودکان کسانی هستند که بچهدار نمیشوند. این که خانوادهها سعی میکنند راههای غیرقانونی را امتحان کنند هم به دلیل سختگیریهای بیمورد بهزیستی است. خانوادههایی که درد بیفرزندی دارند، سعی میکنند به هر طریقی صاحب یک نوزاد شوند.
متوسط قیمت این کودکان چقدر است؟
من رقمهای مختلف دیدم. از ۱۵۰هزار تومان دیدم تا ۶۰ میلیون. خانوادهها این روزها بیشتر طالب دختر هستند و نمیدانند شناسنامه گرفتن برای بچه بیشناسنامه چه مکافاتی دارد.